دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد
و به کفشهای قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد،
بعد به بستههای چسب زخمی که در دست داشت
خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد:
“اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخمهایت را بفروشی
آخر ماه کفشهای قرمز رو برات میخرم”
دخترک به کفشها نگاه کرد و با خود گفت:
“یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت ۱۰۰ نفر زخم بشه تا…”
و بعد شانههایش را بالا انداخت و راه افتاد و گفت:
“نه… خدا نکنه… اصلا کفش نمیخوام……”
زیبا بود آدم یاد کتاب قصه بچگی هاش میفته
.
سلام : خیلی عالی بود استفاده کردم بامید سلامتی شما وهمه عزیزانت خوشحال شدم
با اینکه میدونم دیگه ولم کردی هی با خودم میگم شاید که برگردی
گاهی نمیشه دست از دوست داشتن یکی برداشت ، حتی زمانیکه ازش متنفری
تو زندگی یه جایی هست که دیگه از بخشیدن خسته می شی و همه چی رو رها میکنی و می ری
معنای خوشبختی این است که در دنیا یکی هست که بی اعتنا به نتیجه ، دوستت دارد
گاهی بعضی ها رو خیلی راحت می بخشی چون دوست داری ، بازم تو زندگیت باشن
چه خوش بودی دلا گر روی او هرگز نمی دیدی
من چه می دانستم ، دل هر کس ، دل نیست
روزی که نماند دگری بر سر کویت دانی که زاغیار وفادارترم من
388484 بازدید
75 بازدید امروز
124 بازدید دیروز
952 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2023 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Mohammad Hajarian
Powered by Gohardasht.com | MainSystem™